اگه امشب نیاید خط میخورید .

 

خیره شده ام به سقف بالای سرم . هم اتاقی ام میپرسد نمی روی ؟ جواب میدهم نه، ولی فکرهایم را میکنم که اگر‌ خط خوردم زیاد غصه اش را نخورم . میخندد.‌

دیروز مطالب مهر و آبان سال پیش وبلاگ را میخواندم، همه اش صحبت از یک چیز بود :

فوتبال و فوتبال و فوتبال 

آخرین خط من از فوتبال همان آه معشوق لومپن ساز من بود» که در آخرین روز تمرینم نوشتم . تمرینی که به بهانه ی کنکور لعنتی حتی بعد از کنکور از سر گرفته نشد . تا اینجا در شهر غریبه در محیطی غریبه تر با متد های عجیب و غریب بازی دوباره شروعش کرده ام. اما یک چیزی دیگر شبیه به قبل نیست ، خیلی چیزها شبیه به قبل نیست .‌ 

از سرد شدنم میترسم حتی اگر خودم را با جدی نبودن آرزوهای یکسال پیش آرام کنم .

نکند پایان همه ی عشق های آتشین من بشود خاکستر سرد معلق در هوا؟!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها